بحیرالغتنامه دهخدابحیرا. [ ب َ ] (اِخ ) عابدی نصرانی . (ناظم الاطباء) . نام راهبی و زاهدی از نصاری بود و قصه ٔ شناختن او رسول آخرالزمان را (ص ) در تاریخها مرقوم و مسطور است . (هف
بحیرالغتنامه دهخدابحیرا.[ ب َ ] (اِخ ) بروایتی نام زوجه ٔ قعقاع بن ثور است که دختر هانی بوده . (آنندراج ). و رجوع به بحیره شود.
بحیرآبادلغتنامه دهخدابحیرآباد. [ ب ُ ح َ ] (اِخ ) نام قریه ای به جوین از نواحی نیشابور. (از معجم البلدان ).
بحیرآبادلغتنامه دهخدابحیرآباد. [ ب َ ] (اِخ ) نام قریه ای به مرو. (منتهی الارب ). و ابوالمظفر عبدالکریم بن عبدالوهاب بحیرآبادی منسوب به آنجاست . (از معجم البلدان ).
بحرالعلومدیکشنری فارسی به انگلیسیall-around, encyclopaedic, encyclopedic, erudite, polymath, well-informed
بایرابوقالغتنامه دهخدابایرابوقا. [ ] (اِخ ) فرزند ارتق بوکا از امرای ختای بود. ارتق بوکا چهار سال پادشاهی نمود و او را چهار پسر بود برین موجب : بویوقور، ملک تیمور، بایرابوقا. تماجی .
بایرام علیلغتنامه دهخدابایرام علی . [ ع َ ] (اِخ ) نام آبادیی در مغرب قربان قلعه در مشرق مرو. (یادداشت مؤلف ).
بحیرآبادلغتنامه دهخدابحیرآباد. [ ب ُ ح َ ] (اِخ ) نام قریه ای به جوین از نواحی نیشابور. (از معجم البلدان ).
بحیرآبادلغتنامه دهخدابحیرآباد. [ ب َ ] (اِخ ) نام قریه ای به مرو. (منتهی الارب ). و ابوالمظفر عبدالکریم بن عبدالوهاب بحیرآبادی منسوب به آنجاست . (از معجم البلدان ).
حرز شفالغتنامه دهخداحرز شفا. [ ح ِ زِ ش ِ / ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تعویذی که جهت شفای از مرض بندند : خط کفش حرز شفا، تیغش در او عین الصفاچون نور مهر مصطفی جان بحیرا داشته .
جرزةلغتنامه دهخداجرزة. [ج ُ زَ ] (اِخ ) نام ناحیه ای است به یمامه از اراضی کوفه از آن بنی ربیعه . (از معجم البلدان ) : کان بحیرا لم یقل لی ماتری من الامر او ینظر بوجه قسیم و لو
بحیرةلغتنامه دهخدابحیرة. [ ب َ رَ ] (اِخ ) زوجه ٔ قعقاع بن ثور که دختر هانی بوده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به بحیرا شود. || ناحیه ای در یمامه . (از معجم البلدان ).