بحورلغتنامه دهخدابحور. [ ب ُ ] (ع اِ) ج ِ بحر. دریاها. (ترجمه ٔ علامه ٔ جرجانی ) : سبب عزت و سخای تو گشت زاده و داده ٔ جبال و بحور. مسعودسعد.|| ج ِ بحر، بمعنی وزن شعر. (غیاث الل
بهورلغتنامه دهخدابهور. [ ] (اِخ ) دهی از دهستان ایوانکی است که در شهرستان دماوند واقع است . 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
بهورلغتنامه دهخدابهور. [ ب َ وَ ] (ع اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد).
بهورلغتنامه دهخدابهور. [ ب ُ ] (اِ) چشم باشد که بعربی عین گویند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (از ناظم الاطباء). || نگاه که بعربی نظر خوانند، و به این معنی نهور نیز آمده است
بهورلغتنامه دهخدابهور. [ ب ُ ] (ع مص ) روشن شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). روشن شدن و روشن کردن خورشید. (از اقرب الموارد). || خوشنما نمودن . || غلبه کردن . (منتهی الارب ) (آنن
بحوریملغتنامه دهخدابحوریم . [ ] (اِ) بمعنی مقاتله کنندگان . (قاموس کتاب مقدس ). || (اِخ ) مکانی می باشد که در طرف شرقی اورشلیم در راه اردن واقع است . (از قاموس کتاب مقدس ).
باور کردنگویش اصفهانی تکیه ای: bâvar bekeri طاری: bâvar kard(mun) طامه ای: bâver kardan طرقی: bâvar kardmun کشه ای: bâvar kardmun نطنزی: bâver kardan
بحوریملغتنامه دهخدابحوریم . [ ] (اِ) بمعنی مقاتله کنندگان . (قاموس کتاب مقدس ). || (اِخ ) مکانی می باشد که در طرف شرقی اورشلیم در راه اردن واقع است . (از قاموس کتاب مقدس ).
بحرفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. دریا.۲. (ادبی) وزن شعر؛ مقیاس اوزان عروضی. Δ تعداد بحور شعر نوزده است: طویل، مدید، بسیط، وافر، کامل، هزج، رجز، رمل، منسرح، مضارع، مقتضب، مجتث، سریع، جد
ناله رامسریواژهنامه آزادتخلص شاعر مازندرانی شهر رامسر که به زبان فارسی و زبان مادری - فلکلوریک و در بحور آزاد ، کلاسیک و قالبهای گوناگون تبحر داشته و برخی از اشعارش از جمله شعر:سیگارها