بحلیلغتنامه دهخدابحلی .[ ب ِ ح ِ ] (حامص مرکب ) بحل . کلمه ای است که در طلب آمرزش و مغفرت و معذرت و عذرخواهی استعمال می کنند. (ناظم الاطباء). بخشودن . حلال کردن . خشنودی اظهار ک
بحلی خواستنلغتنامه دهخدابحلی خواستن . [ ب ِ ح ِ خوا / خات َ ] (مص مرکب ) حلالی خواستن . تحلل . (تاج المصادر بیهقی ). پوزش خواستن . حلیت طلبیدن . حلالی بائی طلبیدن : امیر پشیمان شد و پی
بحلی خواستنلغتنامه دهخدابحلی خواستن . [ ب ِ ح ِ خوا / خات َ ] (مص مرکب ) حلالی خواستن . تحلل . (تاج المصادر بیهقی ). پوزش خواستن . حلیت طلبیدن . حلالی بائی طلبیدن : امیر پشیمان شد و پی
خالدلغتنامه دهخداخالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن مخلد بحلی قطوانی ، مکنی به ابوالهیثم . از تابعان است و محدث نیز میباشد. رجوع به ابوالهیثم خالد شود.
تحللفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. بحلی خواستن؛ طلب حلالیت کردن.۲. کفاره دادن برای سوگند و رها شدن از قید سوگند با دادن کفاره.
ابوالهیثملغتنامه دهخداابوالهیثم . [ اَ بُل ْ هََ ث َ ] (اِخ ) خالدبن مخلد البحلی القطوانی . محدث است .
تحللفرهنگ انتشارات معین(تَ حَ لُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - حلال طلبیدن ، بحلی خواستن . 2 - با دادن کفاره از قید سوگند رها شدن .