بجیلغتنامه دهخدابجی . [ ب ُ ج ُ ] (اِ) در تداول محلی جدا کردن علفهای هرز از محصول و کندن آنها. وجین . بی خو.- بجی کردن ؛ کندن علف هرز (در اصطلاح گناباد). وجین کردن . بی خو کرد
بجیرلغتنامه دهخدابجیر. [ ] (اِخ ) نام کوهی در جانب شمالی کوه بارگی تنگستان و حدود دشتستان . (از فارس نامه ٔ ناصری ).
بجیرلغتنامه دهخدابجیر. [ ب َ ] (ع از اتباع ) از اتباع کثیر. (از اقرب الموارد). از اتباع است . (آنندراج ).
بجیرلغتنامه دهخدابجیر. [ ب ُ ج َ ] (اِخ ) نام شخصی است . (منتهی الارب ). منسوب است به بجیر و انتساب به جداست . (از انساب سمعانی ). || بجیربن اوس وبجیربن زهیر و بجیربن عمران و بج
بجیرلغتنامه دهخدابجیر. [ ب ُ ج َ ] (ع اِ مصغر) مصغر ابجر، مرد برآمده ناف و کلان شکم . (از منتهی الارب ).