بجورلغتنامه دهخدابجور. [ ب ِ وَ ] (اِخ ) نام ولایتی است مابین کابل و هندوستان . (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
بِجوْرِسیْدَگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی خوشحال شدن ، از خدا خواسته ، راضی بودن از ته دل ، رضایت ظاهری و باطنی توامان
بجورالغتنامه دهخدابجورا. [ ب َ ج َ ] (اِ) اترج . (الفاظ الادویه ). و رجوع به بجوره و رجوع به اترج شود.
بجورانلغتنامه دهخدابجوران . [ ] (اِخ ) یکی از فرقه های کرد در حوالی موصل که مذهبی خاص و سری دارند و خود را الهی میگویند که ظاهراً مراد علی اللهی است . در خاک ایران قرب مرز ترکیه ه
بجورهلغتنامه دهخدابجوره . [ ب َ ج َ رَ ] (هندی ، اِ) به هندی اترج است .(از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). بجورا. رجوع به اترج شود.
بجورالغتنامه دهخدابجورا. [ ب َ ج َ ] (اِ) اترج . (الفاظ الادویه ). و رجوع به بجوره و رجوع به اترج شود.
بجورانلغتنامه دهخدابجوران . [ ] (اِخ ) یکی از فرقه های کرد در حوالی موصل که مذهبی خاص و سری دارند و خود را الهی میگویند که ظاهراً مراد علی اللهی است . در خاک ایران قرب مرز ترکیه ه
بجورهلغتنامه دهخدابجوره . [ ب َ ج َ رَ ] (هندی ، اِ) به هندی اترج است .(از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). بجورا. رجوع به اترج شود.
بجورسیدواژهنامه آزادبِجوْرِسیْدَ:(bejwresida) در گویش گنابادی یعنی خوشحال شدن ، از خدا خواسته بودن، راضی بودن از ته دل ، رضایت ظاهری و باطنی توأمان