بجتلغتنامه دهخدابجت . [ ب َ ج َ ] (اِخ ) دهی از دهات بهشهر (اشرف ) مازندران . (از ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 168).
بجدلغتنامه دهخدابجد. [ ب َ ] (ع اِ) جماعت از مردم . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). جماعتی از ناس . (از اقرب الموارد). || از اسبان یکصد و زائد از آن . (منتهی الارب ). یکصد و زیاده از سواران . (ناظم الاطباء).
بجدلغتنامه دهخدابجد. [ ب ِ ج ِدد ] (ق مرکب ) (از: ب + جد) جداً. حقیقةً. مؤکداً. لزوماً. سریعاً. با ابرام و با کوشش و جد و جهد. (ناظم الاطباء) : عاشقم بر قهر و لطف او بجدای عجب من عاشق این هر دو ضد.مولوی .
بجدلغتنامه دهخدابجد. [ب ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان شهاباد بیرجند، 12 هزارگزی جنوب خاوری بیرجند. سکنه ٔ آن 108 تن ، آب از قنات . محصول آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
بجترادیالغتنامه دهخدابجترادیا. [ ب ِ ] (اِخ ) چتر سین . از اسامی نخستین پادشاهان روی زمین بزعم هندیان آن چنانکه در بشن پران آمده است . (از ماللهند بیرونی ص 194 س 16).
بجترادیالغتنامه دهخدابجترادیا. [ ب ِ ] (اِخ ) چتر سین . از اسامی نخستین پادشاهان روی زمین بزعم هندیان آن چنانکه در بشن پران آمده است . (از ماللهند بیرونی ص 194 س 16).