احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ] (اِخ ) ابن الحارث بن المبارک الخراز مکنی به ابوجعفر. راویه ٔ ابوالحسن المدائنی و العتابی . و او راویه ای مکثر و متصف بثقة و شاعر و از موالی المن
خثعمیلغتنامه دهخداخثعمی .[ خ َ ع َ ] (اِخ ) ابوعبدالله مصعب بن مقدام خثعمی کوفی از اهل کوفه بود و از مسعر و سفیان ثوری و حسن بن صالح و اسرائیل بن یونس و داود طائی حدیث شنید و از
لطاةلغتنامه دهخدالطاة. [ ل َ ] (ع اِ) زمین . || جای . || پیشانی . || میانه ٔ پیشانی . || دزدان که نزدیک باشند از تو. (منتهی الارب ). اللصوص یکونون بالقرب منک . (اقرب الموارد). |
مزلقلغتنامه دهخدامزلق . [ م ُ زَل ْ ل ِ ] (ع ص ) لغزاننده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || هرچه ترطیب و تلیین سطح عضو به حد لغزندگی کند تا آنچه در آن محتبس باشد به حرکت
حسنلغتنامه دهخداحسن . [ ح َ س َ ] (ع اِ) (حدیث ...) در اصطلاح علم درایت نوعی از احادیث به این لقب شناخته شود. آملی گوید: و حسن آن است که در اسناد آن تهمتی نباشد،و شاذ نبود... و