fittedدیکشنری انگلیسی به فارسینصب شده، متناسب کردن، خوردن، مجهز کردن، اندازه بودن برازندگی، زیبنده بودن بر، مناسب بودن برای، شایسته بودن، سوار یا جفت کردن، صلاحیت دار کردن، تطبیق کردن، گنجان
پیغام داشتنلغتنامه دهخداپیغام داشتن . [ پ َ / پ ِ ت َ ] (مص مرکب ) داشتن مطلبی تبلیغ را بوسیله ٔ کسی بثالثی : بنده بطارم نشیند و پیغامی که دارد بزبان معتمدی بمجلس عالی فرستد. (تاریخ بی
پیغام دادنلغتنامه دهخداپیغام دادن . [ پ َ / پ ِ دَ ] (مص مرکب ) بوسیله ٔ دیگری سخنان خود را بثالثی رسانیدن . الوک : داد پیغام بسر اندر عیار مراکه مکن یاد بشعر اندر بسیار مرا. رودکی .ب
پیغام فرستادنلغتنامه دهخداپیغام فرستادن . [ پ َ / پ ِ ف ِ رِ دَ ] (مص مرکب ) پیغام دادن . پیام دادن . گفتن مطلبی بکسی تا بثالثی برساند خواه بزبان یا بنوشته : در نهان سوی ما (مسعود) پیغام
پیغام دهلغتنامه دهخداپیغام ده . [ پ َ / پ ِ دِه ْ ] (نف مرکب ) که پیغام دهد. که سخنی بر زبان دیگری بثالثی رساند : وآن غنچه که در خسک نهفته ست پیغام ده گل شکفته ست .نظامی .