بت رولغتنامه دهخدابت رو. [ ب ُ ] (ص مرکب ) بت روی . که روی چون بت دارد. که زیباست . زیباروی . خوبروی . خوشگل . دلبر. معشوق . جمیل . زیبا مانند بت . (ناظم الاطباء) : ابا خواهران ی
بتروجیلغتنامه دهخدابتروجی . [ ب َ ](اِخ ) نورالدین بتروجی . از شاگردان ابن طفیل در حوالی 582 هَ . ق . میزیست و کتاب «الهیئة» از آثار اوست که به لاتینی نیز ترجمه شده است . (یادداشت
بترونلغتنامه دهخدابترون . [ ب َ ] (اِخ ) نام شهری در جبل لبنان واقع در 40 هزارگزی شمال بیروت . (از معجم المطبوعات ). از بنادر عهد فینیقی هاست . (از اعلام المنجد).
بترونیلغتنامه دهخدابترونی . [ ب َ] (اِخ ) ابوالیمن بن عبدالرحمن البترونی ، در حلب مفتی بود. بسال 1004 هَ . ق . به دمشق رفت . و در 80 سالگی بسال 1046 هَ . ق . درگذشت . (از معجم الم
بت چهرهلغتنامه دهخدابت چهره . [ ب ُ چ ِ رَ / رِ ] (ص مرکب ) که صورت چون بت دارد. بت روی . خوبروی . زیبا : او تکیه زده بر چمن باغ و پیش اوآزادگان نشسته و بت چهرگان بپای . فرخی .بت چ
بتلغتنامه دهخدابت . [ ب ُ ] (اِ)آن تندیس که به صور گوناگون سازند و بجای خدای پرستش کنند. مجسمه که برای پرستش ساخته میشود. (فرهنگ نظام ). وَثَن . (منتهی الارب ). صنم . (ترجمان
رودسازلغتنامه دهخدارودساز. (نف مرکب ) سازنده ٔ رود یعنی نوازنده ٔ رود. (آنندراج ) (انجمن آرا). سازنده . (جهانگیری ) (برهان قاطع).مطرب . (برهان قاطع). رودنواز. رودسرای : بفرمود تا
بت پرستلغتنامه دهخدابت پرست . [ ب ُ پ َ رَ ] (نف مرکب ) که بت پرستد. وثنی . (دهار). شمن . نگارپرست . صنم پرست . (آنندراج ). عابد اصنام . عابد صنم . که به عبادت اصنام پردازد. کسی که
بت پرستیلغتنامه دهخدابت پرستی . [ ب ُ پ َ رَ ] (حامص مرکب ) عبادت اصنام . بت پرستیدن . وثنیت . ستایش بت . عبادت بت . پرستش بت . (از ناظم الاطباء). رجز. (منتهی الارب ). صاحب قاموس کت