بتوتلغتنامه دهخدابتوت . [ ب ُ ] (ع اِ) ج ِ بَت ّ، بمعنی طیلسان خز و مانند آن . (از اقرب الموارد). و رجوع به بت شود.
بتوتلغتنامه دهخدابتوت . [ ب ُ ] (ع مص ) لاغر شدن . مهزول شدن . (از اقرب الموارد): بت بتوتاً؛ لاغر گردید. (ناظم الاطباء).
اروکلغتنامه دهخدااروک . [ ] (اِ) به معنی زیه و لثه است : علیق ثمره اش بتوت ماند... اروک را سخت کند و ریش دهن ببرد. (نزهة القلوب ). رجوع به علیق در تحفه ٔ حکیم مؤمن و مخزن الادو
زئوسلغتنامه دهخدازئوس .[ زِ ] (اِخ ) (به یونانی ). به فارسی : زاوش . زاووش . زوش ، بسانسکریت : دیااوه ، بلاتینی : ژوپیتر ، بتوتنی : زیو یا تیو ، در اوستا: اهورمزد ، در سنگ نبشته
بتلغتنامه دهخدابت . [ ب َت ت ] (ع اِ) طیلسان خز و مانند آن و از این معنی است :من یک ذابت فهذا بتی مصیف مقیظ مشتی . (اقرب الموارد).طیلسان خز و صوف و مانند آن . (آنندراج ). ج ،
پیراملغتنامه دهخداپیرام . (اِخ ) عاشقی مثلی از مردم بابل و معشوقه ٔ او مسماة به تیسبه بود. آنگاه که تیسبه دچار شیری شرزه گردید و از وی بگریخت ،چادر خویش بر جای ماند و چون پیرام ب
لاغرلغتنامه دهخدالاغر. [ غ َ ] (ص ) مقابل فربه . نزار. باریک . باریک اندام . اَعجف . بات ّ. ابضع. تاک ّ. خجیف . خاسف . خل ّ. رجیع. دانق . رزیح . زک ّ. ساهمة. (شتر...) سودالبطون