بتنجیدنلغتنامه دهخدابتنجیدن . [ ب ِ ت َ دَ ] (مص ) فشردن . درهم پیچیدن و فشردن . (آنندراج ). افشردن . فشار دادن . درهم پیچیدن . (ناظم الاطباء). تبنجیدن است . رجوع به تنجیدن و تبنجی
بنجیدنلغتنامه دهخدابنجیدن . [ ب َ دَ ] (مص ) مأنوس گردیدن و مألوف شدن . || یاری دادن . (آنندراج ). کمک کردن .یاری کردن . (ناظم الاطباء). || خرد کردن . || ساختن . کنانیدن . || مه
بینجیدنلغتنامه دهخدابینجیدن . [ ی َ جی دَ ] (مص ) انجیدن . بیختن . || اسیر شدن و گرفتار شدن و درمانده و بیچاره شدن . || بی صبر و بی تحمل شدن . (ناظم الاطباء).
بسنجیدنلغتنامه دهخدابسنجیدن . [ ب َ / ب ِ س َ دَ ] (مص ) پرده کشیدن . || پنهان کردن از نظر. || آماده کردن و حاضر کردن . (ناظم الاطباء). رجوع به سنجیدن شود.
بشنجیدنلغتنامه دهخدابشنجیدن . [ ب َ / ب ِ ش َ دَ ] (مص ) پشنجیدن . پاشیدن . (ناظم الاطباء). بمعنی پاشیدن است و این لغت در دری استعمال شود و اهل تبرستان بمعنی ریختن و پاشیدن بکار بر
بتنجلغتنامه دهخدابتنج . [ ب َ ت َ / ب ِ ت َ ] (فعل ) صورت امر از بتنجیدن که در برخی مآخذ به معنای مصدری گرفته شده است . فشار و فشردگی است و مرادف افشردن و فشردن . (برهان قاطع) (
بنجیدنلغتنامه دهخدابنجیدن . [ ب َ دَ ] (مص ) مأنوس گردیدن و مألوف شدن . || یاری دادن . (آنندراج ). کمک کردن .یاری کردن . (ناظم الاطباء). || خرد کردن . || ساختن . کنانیدن . || مه
بینجیدنلغتنامه دهخدابینجیدن . [ ی َ جی دَ ] (مص ) انجیدن . بیختن . || اسیر شدن و گرفتار شدن و درمانده و بیچاره شدن . || بی صبر و بی تحمل شدن . (ناظم الاطباء).
بسنجیدنلغتنامه دهخدابسنجیدن . [ ب َ / ب ِ س َ دَ ] (مص ) پرده کشیدن . || پنهان کردن از نظر. || آماده کردن و حاضر کردن . (ناظم الاطباء). رجوع به سنجیدن شود.