بتنجلغتنامه دهخدابتنج . [ ب َ ت َ / ب ِ ت َ ] (فعل ) صورت امر از بتنجیدن که در برخی مآخذ به معنای مصدری گرفته شده است . فشار و فشردگی است و مرادف افشردن و فشردن . (برهان قاطع) (
بتنجلغتنامه دهخدابتنج . [ ب ُ ن ِ ] (معرب ، اِ) معرب پودنه و این کلمه امروز در عراق عرب متداول است . (یادداشت مؤلف ).
بتنجیدنلغتنامه دهخدابتنجیدن . [ ب ِ ت َ دَ ] (مص ) فشردن . درهم پیچیدن و فشردن . (آنندراج ). افشردن . فشار دادن . درهم پیچیدن . (ناظم الاطباء). تبنجیدن است . رجوع به تنجیدن و تبنجی
بتنجیدنلغتنامه دهخدابتنجیدن . [ ب ِ ت َ دَ ] (مص ) فشردن . درهم پیچیدن و فشردن . (آنندراج ). افشردن . فشار دادن . درهم پیچیدن . (ناظم الاطباء). تبنجیدن است . رجوع به تنجیدن و تبنجی
تنجیدنفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. به خود پیچیدن؛ در هم فشردن؛ در هم کشیدن: ◻︎ بتنجید عذرا چو مردان جنگ / ترنجید بر بارگی تنگتنگ (عنصری: ۳۵۸).۲. خشمگین شدن.
تنجلغتنامه دهخداتنج . [ ت َ / ت ِ ] (اِ) بمعنی درهم پیچیدن و فراهم فشردن باشد. (برهان ) (آنندراج ) (از اوبهی ) (از ناظم الاطباء). || ازپی درآمدن و فراهم نشاندن . || هر فاعل ران
ترنجیدنلغتنامه دهخداترنجیدن . [ ت ُ رُ / ت َ رَدَ ] (مص ) از ترنج +یدن ،پسوند مصدری . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). سخت درهم کشیده و کوفته شدن و چین بهم رسانیدن . (برهان ) (ناظم الاطباء
تنجیدنلغتنامه دهخداتنجیدن . [ ت َ دَ ] (مص ) بمعنی پیچیدن و درهم فشردن باشد.(برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). درهم کشیدن و سخت وتنگ کشیدن . (ناظم الاطباء). شاید از ریشه ٔ تنگ بم