بتریلغتنامه دهخدابتری . [ ب َ ] (ص نسبی ) نسبتی است به جمعی از شیعه از فرقه ٔ زیدیه که دو فرقه ٔ دیگر دارند: یکی جارودیه و دیگری سلیمانیه . (از انساب سمعانی ). و رجوع به بتریه ش
بتریلغتنامه دهخدابتری . [ ب َ ت َ / ب َت ْ ت َ ] (حامص مرکب ) بدتری . بَتَّری : وگر بگذرد آن هم از بتریست بر آن زندگانی بباید گریست . فردوسی .مباشید گستاخ با این جهان که از بتری
بتریلغتنامه دهخدابتری . [ ب ُ ] (اِخ ) ابومحمد مسلمةبن محمد بتری اندلسی از روات بود. (از معجم البلدان ).
بتریلغتنامه دهخدابتری . [ ب ُ ] (ص نسبی ) منسوب به بتر که بگمان من یکی از شهرهای اندلس است . (انساب سمعانی ).
بتریرلغتنامه دهخدابتریر. [ ب ِ ] (اِخ ) قلعه ای در حوالی مرسیه ٔ اندلس .(از معجم البلدان ). ناظم الاطباء آن را قلعه ای از مضافات مرمیه دانسته است .
بتریهلغتنامه دهخدابتریه . [ ب َ ری ی َ ] (اِخ ) گروهی از زیدیان منسوب به مغیره ابتربن سعد. (آنندراج ). و ابتریه که نوشته شده ظاهراً غیرمشهور یا غلط باشد. (یادداشت مؤلف ). اینان
بتریرلغتنامه دهخدابتریر. [ ب ِ ] (اِخ ) قلعه ای در حوالی مرسیه ٔ اندلس .(از معجم البلدان ). ناظم الاطباء آن را قلعه ای از مضافات مرمیه دانسته است .
بتریهلغتنامه دهخدابتریه . [ ب َ ری ی َ ] (اِخ ) گروهی از زیدیان منسوب به مغیره ابتربن سعد. (آنندراج ). و ابتریه که نوشته شده ظاهراً غیرمشهور یا غلط باشد. (یادداشت مؤلف ). اینان
گردندگیلغتنامه دهخداگردندگی .[ گ َ دَ دَ / دِ ] (حامص ) تغییر. تحول : بتری گراینده شد گوهرش که گردندگی دور بود از برش . نظامی .درست آن شد که این گردش بکاری است در این گردندگی هم اخ
ثریلغتنامه دهخداثری . [ ث َ ] (ع اِ) مماله ثری بمعنی خاک و زمین : هر که او را بتو مانند کند هیچکس است باز نشناسد گوینده بهی از بتری تا مجره ز بلندی نکند قصد نشیب تا ثریا بزیارت
ارچهلغتنامه دهخداارچه . [ اَ چ ِ ] (حرف ربط مرکب ) مخفف اگرچه ، حرف شرط. هرچند. وقتی هم که : تن خنگ بید ارچه باشد سپیدبتری و نرمی نباشد چو بید. رودکی .ز مادر همه مرگ را زاده ایم