بتارلغتنامه دهخدابتار. [ ب َت ْ تا ] (ع ص ، اِ) بران . باتر. شمشیر بران . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
بتاراج دادنلغتنامه دهخدابتاراج دادن . [ ب ِ دَ ] (مص مرکب ) واداشتن که تاراج کنند. به غارت دادن . به یغما دادن . بباد دادن : به یک هفته نقدش بتاراج دادبه درویش و مسکین و محتاج داد. سعد
بتاراج رفتنلغتنامه دهخدابتاراج رفتن . [ ب ِ رَ ت َ ] (مص مرکب ) به غارت رفتن . به غارت رسیدن . غارت شدن : گل بتاراج رفت و خار بماندگنج برداشتند و مار بماند.سعدی .
بتارهلغتنامه دهخدابتاره . [ ب َ رَ / رِ ] (اِ) لیف جولاهگان و شومالان باشد و آن جاروب مانندی است که بدان آش و آهار بر تارمالند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
علی بتارکانیلغتنامه دهخداعلی بتارکانی . [ ع َ ی ِ ؟ ] (اِخ ) ابن محمد بتارکانی طوسی حنفی ، ملقّب به علاءالدین . رجوع به علاءالدین طوسی شود.
بتاراج دادنلغتنامه دهخدابتاراج دادن . [ ب ِ دَ ] (مص مرکب ) واداشتن که تاراج کنند. به غارت دادن . به یغما دادن . بباد دادن : به یک هفته نقدش بتاراج دادبه درویش و مسکین و محتاج داد. سعد
بتاراج رفتنلغتنامه دهخدابتاراج رفتن . [ ب ِ رَ ت َ ] (مص مرکب ) به غارت رفتن . به غارت رسیدن . غارت شدن : گل بتاراج رفت و خار بماندگنج برداشتند و مار بماند.سعدی .