بارگیلغتنامه دهخدابارگی . [ رَ / رِ ] (اِ) اسب را گویند و بعربی فرس خوانند. (برهان ). اسب بود. (اوبهی ) (شرفنامه ٔ منیری ) (غیاث ) (ناظم الاطباء) (دِمزن ) (فرهنگ اسدی چ عباس اقبا
املوجلغتنامه دهخدااملوج . [ اُ ] (ع اِ) برگ درختی صحرایی شبیه ببرگ سرو. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). برگی مانندبرگ سرو و طرفا (درخت گز). (از اقرب الموارد). || خسته ٔ مقل . (منت
گردولغتنامه دهخداگردو. [ گ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ببرگان بخش اردل شهرستان شهرکرد، واقع در 45هزارگزی شمال باختر اردل و 24هزارگزی راه فارسیان به باحیدر در 24هزارگزی راه کوهر
بیوهلغتنامه دهخدابیوه . [ وَ / وِ ](اِ) دارویی است که برگ آن ببرگ کَبَر ماند اما خارندارد و ثمر آن به خیار شباهت دارد لیکن کوچکتر از آن باشد و آن را بعربی قثاءالبری خوانند و قثا
جمیزلغتنامه دهخداجمیز. [ ج َ ] (اِ) نوعی از انجیر است و برگ آن ببرگ درخت توت می ماند و آنرا بعربی تین الاحمق خوانند. (برهان ).
سگ کشلغتنامه دهخداسگ کش . [ س َ ک ُ ] (اِ مرکب ) رستنی باشد که بیشتر درآبهای ایستاده روید و برگ آن ببرگ بید مانند است و ساق آن سرخ و گره دار میشود و آن را بتازی فلفل الماءو زنجبی