باژنلغتنامه دهخداباژن . [ ژَ ] (اِ) گوسفند یا بزی را گویند که پیش پیش گله به راه رودو بعربی کراز خوانند. (برهان قاطع). فاز. (هفت قلزم ) (آنندراج ). نهاز. (آنندراج ). نخراز. گوسف
باژنامهلغتنامه دهخداباژنامه . [ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) لقب . (ناظم الاطباء). رجوع به لقب شود. || رفیق . مصاحب . (ناظم الاطباء). رجوع به پاژنامه شود.
باجناقگویش اصفهانی تکیه ای: bâǰonoq طاری: hamriš طامه ای: bâǰenâq طرقی: hamriš / bâǰenâq کشه ای: hamiriš نطنزی: bâǰenâq / hamriš
باژنامهلغتنامه دهخداباژنامه . [ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) لقب . (ناظم الاطباء). رجوع به لقب شود. || رفیق . مصاحب . (ناظم الاطباء). رجوع به پاژنامه شود.
باج نامهلغتنامه دهخداباج نامه . [ م َ/ م ِ ] (اِ مرکب ) باژنامه . نامه ٔ خراج : دل او برده باج نامه ٔ بحرکف او کرده کارنامه ٔ جود. انوری (از شعوری ج 1 ص 189).|| اسباب خانه و خدمت و
باشنامهلغتنامه دهخداباشنامه .[ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) بارنامه . بازنامه . باژنامه . خانمان کثیر و وافر. (آنندراج ). || لقب نیک و بد. (ناظم الاطباء). || منت . تکبر. (ناظم الاطباء).
آهنگلغتنامه دهخداآهنگ . [ هََ ] (اِ) قصد. عزم . عزیمت . عمد. (ادیب نطنزی ). تعمد. نیت . بسیج . تأمیم . استواء. اندیشه .توجه به . برفتن بسوی . حرد. نحو. اراده : خسرو غازی آهنگ ب