باژبانلغتنامه دهخداباژبان . (ص مرکب ) شخصی که باج و خراج از مردم میگیرد و او را بازدار هم میگویند. (برهان قاطع). کسی را گویند که باژ و خراج از مردم میگیرد و او را باژدار هم میگوین
باجبانلغتنامه دهخداباجبان . (ص مرکب ، اِ مرکب )باجگیر. باج گیرنده که عبارت از صاحب باج است . کالرصد الذی علی طریق القافلة؛ بمانند باجبان که بسر راه باشد. (فتوح البلدان ص 411 س 11)
بابانجملغتنامه دهخدابابانجم . [ ن َ ] (اِخ ) قریه ای است شش فرسنگی مشرق ده رم . (فارسنامه ٔ ناصری ).
باژوانلغتنامه دهخداباژوان . [ ژْ ] (ص مرکب ) باژبان . شخصی که باج و خراج از مردم میگیرد. (هفت قلزم ).
خراج گیرلغتنامه دهخداخراج گیر. [ خ َ ] (نف مرکب ) عَشّار. باژبان . (یادداشت بخط مؤلف ). آنکه خراج گیرد. آنکه اخذ خراج کند.
باجگیرلغتنامه دهخداباجگیر. (نف مرکب ) گیرنده ٔ باج و خراج . باژبان . عشار. زباب . مکّاس . گمرکچی . ساعی . باجدار. (آنندراج ). رجوع به قاموس کتاب مقدس ذیل باجگیر شود.
باژدانلغتنامه دهخداباژدان . (اِ مرکب ) ظرفی را گویند که زر باجی که از مردم میگیرند در آن ریزند. (برهان قاطع) (هفت قلزم ). ظرفی که باژبان هر چه از مردم گیرد از زرباژ در آن ریزد. (ا