بپیشلغتنامه دهخدابپیش . [ ب ِ ] (ق مرکب ) در پیش . در قبل . در سابق . || درحضور. روبرو. (ناظم الاطباء). || پیشاپیش . مقدم بر دیگران : به پیش اندرون رستم پهلوان پس پشت او سالخورد
خلیفه باپیرلغتنامه دهخداخلیفه باپیر. [خ َ ف ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان . دارای 205 تن سکنه . آب آن از چشمه و رودخانه ٔ گاورود و محصولات آن غلات و
مقدمةدیکشنری عربی به فارسیجلو() , قدامي , پيش نما , نزديک نما (در برابر دور نما) , منظره جلو عکس , زمين جلو عمارت , مقدمه , ديباچه , معارفه , معرفي , معرفي رسمي , اشناسازي , معمول سازي ,
ساردلغتنامه دهخداسارد. (اِخ ) شهر معروف باستانی ، پایتخت کشور لبدیه (لودیا) ، در آسیای صغیر (در نیمه ٔ قرن ششم ق . م .) که نام آن در کتیبه ٔ داریوش در تخت جمشید «سیردا» آمده . د
ذرلغتنامه دهخداذر. [ ذَرر ] (ع اِ) ج ِ ذرّة. موران خرد. مورچه و صدمورچه را گویند به وزن یک دانه جو است . و قیل لیس لها وزن ٌ و یحکی ان ّ رجلاً وضع خبزاً حتی علاه الذرّ و ستره
سرگذشتلغتنامه دهخداسرگذشت . [ س َ گ ُ ذَ ] (اِ مرکب ) واقعه و احوال . (آنندراج ). ماجرا. (شرفنامه ٔ منیری ). سَمَر. (بحرالجواهر). واقعه و حادثه و اتفاق و ماجرا. (ناظم الاطباء). شر
زخم خوردنلغتنامه دهخدازخم خوردن . [ زَ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) خسته و مجروح شدن . (آنندراج ). ضربت خوردن . مورد ضرب واقع شدن . مضروب شدن . مصدوم گشتن : کنون خوردنت زخم ژوبین بود