خلیفه باپیرلغتنامه دهخداخلیفه باپیر. [خ َ ف ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان . دارای 205 تن سکنه . آب آن از چشمه و رودخانه ٔ گاورود و محصولات آن غلات و
خلیفه باپیرلغتنامه دهخداخلیفه باپیر. [خ َ ف ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان . دارای 205 تن سکنه . آب آن از چشمه و رودخانه ٔ گاورود و محصولات آن غلات و
متحلیلغتنامه دهخدامتحلی . [ م ُ ت َ ح َل ْ لی ] (ع ص ) باپیرایه . (دهار). آراسته شونده وزیور پوشنده . (آنندراج ) (غیاث ). کسی که زینت می کند و خود را می آراید. (ناظم الاطباء). آر
کورکورلغتنامه دهخداکورکور. (اِخ ) تیره ای از طایفه ٔ شهی هفت لنگ بختیاری است و خود دارای شعبی است به شرح زیر: خدر سرخ ، خدری ، گرگه ، باپیر، سیف الدین وند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص
پیروزمندلغتنامه دهخداپیروزمند. [ م َ ] (ص مرکب ) فیروزمند. مظفر. باپیروزی . منصور. فاتح . برمُراد. کامیاب : بنوعی دلم گشت پیروزمندکزآن گونه دیوی درآمد ببند.نظامی .