باولیلغتنامه دهخداباولی . [ وَ ] (اِ) مرغی که پروبال کنده پیش باز و قوش نوآموخته اندازند که به شکار دلیر شود. (یادداشت مؤلف ).
باولیلغتنامه دهخداباولی . [ وَ ] (ص نسبی ) نوعی از بافته های زربفت و ابریشمین منسوب به باول : قباهای خاص از پی هر کسی قبا باولیهای زرکش بسی .نظامی .
باولیلغتنامه دهخداباولی . [ وَ ] (ص نسبی ) منسوب به باول که شهری است که جامه ٔ ابریشمی در آنجا خوب بافند. (از غیاث اللغات ). همان بابلی است . (آنندراج ).
سادات باولیلغتنامه دهخداسادات باولی . [ ت ِ وُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کاکاوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد، واقع در 48 هزارگزی شمال باختری نورآباد و در 15 هزارگزی باختر راه شوسه ٔخرم
سادات باولیلغتنامه دهخداسادات باولی . [ ت ِ وُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کاکاوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد، واقع در 48 هزارگزی شمال باختری نورآباد و در 15 هزارگزی باختر راه شوسه ٔخرم
بابلی دادنلغتنامه دهخدابابلی دادن . [ ب ِ دَ ] (مص مرکب ) تخفیفی است از باولی دادن . رجوع به باولی دادن شود.
بابلی دادنلغتنامه دهخدابابلی دادن . [ ب ِ دَ ] (مص مرکب )بولی دادن . باوِلی دادن . سر کردن جانور شکاری بر جانور دیگر خواه خانگی باشد خواه صحرائی ، سیفی گوید:زبهر بابلی چرخ خویش شاه ای
بولی دادنلغتنامه دهخدابولی دادن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) تیز کردن جانور شکاری بر جانور دیگر و این جانور، خواه صحرایی باشد، خواه خانگی . و آنرا در عرف هند، باولی گویندو ظاهراً اول مخفف
بولیلغتنامه دهخدابولی . [ ب َ ] (اِ) تیز کردن جانور شکاری بر جانور دیگر و در هند، باولی شهرت دارد. (غیاث ). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.