باور داشتنلغتنامه دهخداباور داشتن . [ وَ ت َ ] (مص مرکب )استوار داشتن . راست پنداشتن . قبول داشتن . پذیرفتن . (ناظم الاطباء). تصدیق کردن ایمان داشتن : به گرد دروغ آنکه گردد بسی ازو را
باورداشتلغتنامه دهخداباورداشت . [ وَ ] (مص مرکب مرخم ، اِ مرکب ) قبول . پذیرفت . قبول داشتن . پذیرفتن . ثقه : گفتند توکل چیست ؟ گفت : الثقة باﷲ؛ باورداشت خدای در روزی . (تذکرة الاول
اعتمادفرهنگ نامها(تلفظ: eetemād) (عربی) باور داشتن و صحیح دانستنِ چیزی یا کسی ، پشتگرمی ؛ عقیده و نظر ، ایمان به حقانیت دین اسلام .
اعتقاد داشتنلغتنامه دهخدااعتقاد داشتن . [ اِ ت ِ ت َ ] (مص مرکب ) باور داشتن . ایمان داشتن . معتقد بودن : مریدم به پیر خرابات مخلص چو طفل اعتقادی به ملا ندارم .مخلص کاشی (از ارمغان آصفی
اعتقاد داشتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ استدلال اعتقاد داشتن، باور داشتن، برآنبودن، اعلام کردن، اظهار کردن اقرارکردن، قبول کردن، پذیرفتن شکنداشتن، مطمئن بودن مؤمن بودن، متقی بودن اعتقاد د
عقیده داشتنلغتنامه دهخداعقیده داشتن . [ ع َ دَ / دِ ت َ ] (مص مرکب ) انگاشتن . باور داشتن . معتقد بودن . رجوع به عقیده شود.
باورفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. یقین؛ اعتقاد.۲. عقیده. باور داشتن: (مصدر متعدی)۱. باور کردن.۲. سخن کسی را راست و درست پنداشتن.