باهةلغتنامه دهخداباهة. [ هَِ / هََ ] (اِ) تالاب . آبگیر. حوض . (ناظم الاطباء). دریای شور. رود که آن را پایاب نباشد. (آنندراج ). استخر. (از فرهنگ شعوری ). || اسب قوی . زوردار. (ن
باحةلغتنامه دهخداباحة. [ ح َ ] (ع اِ) میانه ٔ دریا و معظم آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ج ، بوح . میان سرای . (مهذب الاسماء).- باحةالطریق ؛ وسط راه . (منتهی الا
بادهلغتنامه دهخداباده . [ دَ / دِ ] (اِ) شراب ، چه باد غرور در سر می آورد. (رشیدی ). شراب ،چه باد بمعنی غرور آمده و هاء نسبت است . (غیاث ). شراب . (ناظم الاطباء). بمعنی مسکری اس
باهالغتنامه دهخداباها. (اِ) نوعی از طعام باشد که پاچه نیز خوانند. (آنندراج ) (هفت قلزم ). نوعی از طعام باشد که عربان باهه اش گویند، باجه معرب آن است . (منتهی الارب ). نوعی از طع
میدانلغتنامه دهخدامیدان . [ م َ / می ] (ع اِ) عیش فراخ خوش . || صفحه ٔ زمین بی عمارت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). میدان به کسر میم است آله باشد از دون به معنی لاغر ساختن ؛ چو
عرصهلغتنامه دهخداعرصه . [ ع َ ص َ ] (از عربی ، اِ) عرصة.میدان و صحرا. (ناظم الاطباء). میدان . (غیاث ). فارسیان ، عرصه را به معنی مطلق میدان استعمال نمایند و لهذا عرصه ٔ شطرنج و