بان زرکهلغتنامه دهخدابان زرکه . [ زَ ک ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش دره شهر شهرستان ایلام که در 39 هزارگزی جنوب خاوری دره شهر و یک هزارگزی جنوب راه مالرو دره شهر واقع است . ناحیه ایست
بانلغتنامه دهخدابان . (اِ) درختی است . (شرفنامه ٔ منیری ). درخت حب البان خوانند و در فارسی تخم غالیه گویند و آن مانند پسته می باشد لیکن زود می شکند و عربان فستق الهاویه خوانند.
بانلغتنامه دهخدابان . (اِ) ظاهراً مبدل بام است که صورتی از فام بمعنی رنگ باشد. رنگ . لون . (آنندراج ). فام . وام .
بانلغتنامه دهخدابان . (اِ) مخفف بانگ . (فرهنگ رشیدی ). بانگ . (فرهنگ اسدی ). فریاد. آواز بلند. (برهان قاطع). مخفف بانگ است . (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 181) (فرهنگ نظام ) (ناظم الاط
بانلغتنامه دهخدابان . (اِ) بیدمشک . (آنندراج ). مشک بید. (برهان قاطع) (غیاث اللغات ). خلاف بلخی . بید طبری . گربه بید. (یادداشت مؤلف ). درختی است که گل و برگ آن خوشبوی است ، ع
زولهواژهنامه آزادنام یکی از ایلات قدیمی کرد در استان کرمانشاه می باشد. دراستان کرمانشاه 14 ایل و یک طایفه مستقل وجود دارد:ایل کلهر، سنجابی، قلخانی ، بان زرده ، کرند ، گوران ، جا
بانلغتنامه دهخدابان . (اِ) رئیس . || (پساوند) دارنده . دارا. (یادداشت مؤلف ). خداوند، و استعمال آن مرکب است . (شرفنامه ٔ منیری ). صاحب . (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). صاحب .
چچلغتنامه دهخداچچ . [ چ َ ] (اِ) چوبی باشد پنج شاخ مانند پنجه ٔ دست و دسته ای هم دارد که غله ٔ کوفته را بآن بباد دهند. (برهان ) (آنندراج ). ابزاری چوبین و پنج شاخ مانند پنجه ٔ
بانولغتنامه دهخدابانو. (اِ) رئیسه . و گمان میکنم از بان بمعنی حارس و حافظ و دارنده و امثال آن است و «واو» علامت شفقت یا تأنیث یا تصغیر است . (یادداشت مؤلف ). رئیسه . (یادداشت
خبزلغتنامه دهخداخبز. [ خ ُ ] (ع اِ) نان . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (متن اللغة) (معجم الوسیط) (اقرب الموارد) (تاج العروس ) (لسان العرب ) : و قال الاَّخَرُ انی ارانی احمل