بانگیدنلغتنامه دهخدابانگیدن . [ دَ ] (مص جعلی ) مصدرجعلی از بانگ بمعنی بانگ برآوردن . آوا دردادن . بانگ و فریاد کردن . (آنندراج ). بانگ کردن . (فرهنگ شعوری ج 1 ص 181). فریاد کردن ب
بلنگیدنلغتنامه دهخدابلنگیدن . [ ب ُ ل َ دَ ] (مص جعلی ) توقف کردن . لنگیدن . (ناظم الاطباء). این کلمه با دومعنی فوق آمده است ، اما ظاهراً همان مصدر لنگیدن است که با باء تأکید آمده
باریدنلغتنامه دهخداباریدن . [ دَ ] (مص ) آمدن و فروریختن باران ، برف ، تگرگ و جز آن از هوا، و از آسمان بزمین . آنچه ابر و آسمان فروریزد خواه باران باشد و یا برف و جز آن . (ناظم ال
بلنگیدنلغتنامه دهخدابلنگیدن . [ ب ُ ل َ دَ ] (مص جعلی ) توقف کردن . لنگیدن . (ناظم الاطباء). این کلمه با دومعنی فوق آمده است ، اما ظاهراً همان مصدر لنگیدن است که با باء تأکید آمده
خروشیدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. بانگبرآوردن، خروش برآوردن، فریاد کردن، بانگزدن، فریاد زدن، داد زدن، داد کشیدن، نعره زدن، ۲. زاری کردن، ضجه کشیدن، بهفغانآمدن ۳. خروشان شدن ۴. بهتلاطمآمدن، مت
ارتاکیلغتنامه دهخداارتاکی . [ اَ ] (اِخ ) ناحیه ایست در آسیای صغیر که در قدیم آنرا ارتاسی و اکنون اردک نامند و آن در ساحل غربی شبه جزیره ٔ کیزیکة در بحر مرمرا بمسافت 70 میلی جنوب
صاحب فخلغتنامه دهخداصاحب فخ . [ ح ِ ب ِ ف َخ خ ] (اِخ ) حسین بن علی بن حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب . درتجارب السلف آرد که حسین از بزرگان بنی هاشم بود و ازتحمل جور و حیف ملول شد،
پسر کاکولغتنامه دهخداپسر کاکو. [ پ ِ س َ رِ ] (اِخ ) محمدبن ابوالعباس دشمنزیار کاکویه مکنی به ابی جعفر و ملقب به علاءالدوله از دیالمه ٔ کاکویه صاحب اصفهان و مضافات . وی پسرخال والده