بانقیالغتنامه دهخدابانقیا. [ ن ِ ] (اِخ ) نام قریه ای به کوفه در ساحل فرات ، و گویند ابراهیم بدانجا نزول فرمود و از اینرو یهود مردگان را در آن بخاک سپارند تبرک را. (یادداشت مؤلف
باقیالغتنامه دهخداباقیا. (اِخ ) از شعرای ایران و اهل کاشان بوده است . از اوست :شام فراق بی تو ز بس خون گریستم یک عمر چون عقیق چراغم در آب سوخت .(از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1204)
باقیالغتنامه دهخداباقیا. (اِخ ) شاه باقیا. از عرفای نائین . فرزند امیرغیاث الدین محمد نائینی است . (تاریخ نائین تألیف صدر بلاغی ص 32). از عرفای نائین است . در علم موسیقی مهارت د
باقیاتلغتنامه دهخداباقیات . (ع ص ، اِ) ج ِ باقیة. بازمانده ها. (آنندراج ). رجوع به باقیة شود.- باقیات الصالحات ؛ هر عمل نیک و صالح که ثواب آن باقی بماند. (از تاج العروس ) (از اقر
بانقراسلغتنامه دهخدابانقراس . [ ] (فرانسوی ، اِ) پانکره آس . لوزالمعده . غده ای که در عقب معده در جلو قولون قرار دارد و عصیری لزج ترشح میکند. رجوع به لوزالمعده شود.
بانیازلغتنامه دهخدابانیاز. (ص مرکب )(از: با + نیاز). که نیاز دارد. حاجتمند. (ناظم الاطباء). نیازمند. برابر بی نیاز. || کنایه ازمخلوق . (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) : چنان دارم
جسرلغتنامه دهخداجسر. [ ج ِ ] (اِخ ) (وقعه یا یوم ...) جنگی است که بر روی آن جسر (پلی نزدیک حیره ) میان مسلمانان از یک طرف و ایرانیان از طرف دیگر اتفاق افتاد و آنرا وقعه یا روز
بنلغتنامه دهخدابن . [ ب ُ ] (اِ) بنیاد. (برهان ) (انجمن آرای ناصری ) (شرفنامه ٔ منیری ) (ناظم الاطباء). پایه . اساس . پای . اصل . (یادداشت مرحوم دهخدا) : چو بشنید ازو مرد دانا
یالغتنامه دهخدایا. (حرف ربط) حرف ربط است . صاحب غیاث اللغات و آنندراج آرند: در فارسی از حروف عاطفه است و افاده ٔ معنی تردید کند و از شأن اوست که بر معطوف علیه و معطوف هر دو آ