بانزاکتلغتنامه دهخدابانزاکت . [ ن ِ ک َ ] (ص مرکب ) (از: با+ نزاکت ) که نزاکت دارد. باتمیز. مؤدب . خوش برخورد. و رجوع به نزاکت شود.
بازارتیزیلغتنامه دهخدابازارتیزی . (حامص مرکب ) عمل تیز کردن بازار. بارونق ساختن بازار. جلوه دادن بازار : مقصود ازین معامله بازارتیزی است نی جلوه میفروشم و نی عشوه میخرم .حافظ.
مؤدبفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات بین فردی بانزاکت، باادب، خوشبرخورد، آراسته، آدابدان، مبادی آداب، باب، آقا، مقیّد، باتربیت
مرزامنشلغتنامه دهخدامرزامنش . [ م ِ م َ ن ِ ] (ص مرکب ) بلندطبع و لطیف و نازک و بانزاکت . (ناظم الاطباء). رجوع به میرزا و میرزامنش شود.
لبقدیکشنری عربی به فارسیشمرده سخن گفتن , مفصل دار کردن , ماهر در صحبت , بندبند , مبادي اداب , بانزاکت , موقع شناس , دنيا دار