بانلغتنامه دهخدابان . (اِ) درختی است . (شرفنامه ٔ منیری ). درخت حب البان خوانند و در فارسی تخم غالیه گویند و آن مانند پسته می باشد لیکن زود می شکند و عربان فستق الهاویه خوانند.
بانلغتنامه دهخدابان . (اِ) ظاهراً مبدل بام است که صورتی از فام بمعنی رنگ باشد. رنگ . لون . (آنندراج ). فام . وام .
بانلغتنامه دهخدابان . (اِ) مخفف بانگ . (فرهنگ رشیدی ). بانگ . (فرهنگ اسدی ). فریاد. آواز بلند. (برهان قاطع). مخفف بانگ است . (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 181) (فرهنگ نظام ) (ناظم الاط
بانلغتنامه دهخدابان . (اِ) بیدمشک . (آنندراج ). مشک بید. (برهان قاطع) (غیاث اللغات ). خلاف بلخی . بید طبری . گربه بید. (یادداشت مؤلف ). درختی است که گل و برگ آن خوشبوی است ، ع
بان بربیتالغتنامه دهخدابان بربیتا. [ ب َ ] (هزوارش ، اِ) به لغت زند و پازند فیل را گویند و آن جانوری است کلان در هندوستان . (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
بان بلاکلغتنامه دهخدابان بلاک . [ ب ِ ] (اِخ ) نام طایفه ای از طوایف ترکمن ایران . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 104).
بان آوارهلغتنامه دهخدابان آواره . [ رَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش گوران شهرستان شاه آباد که در انتهای اراضی پالان واقع شده و 20 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
بان امرولغتنامه دهخدابان امرو. [ اِ ] (اِخ ) دهی است از بخش چوار شهرستان ایلام که در 18 هزارگزی شمال باختری چوار و هزارگزی باختر راه شوسه ٔ شاه آباد واقع است . ناحیه ایست کوهستانی و
بان باسکلغتنامه دهخدابان باسک . [ س َ ] (اِخ ) نام طایفه ای از طوایف جنوب هند، آنچنان که در باج پران آمده است . (از ماللهند بیرونی ص 150).
بان بربیتالغتنامه دهخدابان بربیتا. [ ب َ ] (هزوارش ، اِ) به لغت زند و پازند فیل را گویند و آن جانوری است کلان در هندوستان . (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
بان بلاکلغتنامه دهخدابان بلاک . [ ب ِ ] (اِخ ) نام طایفه ای از طوایف ترکمن ایران . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 104).
بان آوارهلغتنامه دهخدابان آواره . [ رَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش گوران شهرستان شاه آباد که در انتهای اراضی پالان واقع شده و 20 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).