بامیانلغتنامه دهخدابامیان . (اِ) مردم بدنویس را گویند. (برهان قاطع). مردم بدنویس و غلطنویس . (ناظم الاطباء).
بامیانلغتنامه دهخدابامیان . (اِخ ) نام قصبه ایست که در کوههای آن دو بت سرخ و اکهب (سپید به تیرگی مایل ، خنگ ) ساخته شده است که هریک هفتاد ذراع طول دارند. (از قانون مسعودی ابوریحان
پل بامیانلغتنامه دهخداپل بامیان . [ پ ُ ل ِ ] (اِخ ) نام پلی در غزنین قدیم . ابوالفضل بیهقی گوید : و این پل بامیان در آن روزگار (قبل از نهم رجب 422) بر این جمله نبود پلی بود قوی به س
زاج بامیانیلغتنامه دهخدازاج بامیانی . [ ج ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قسمی زاج زرد است . بیرونی گوید: در هند بوسیله ٔ زاج زرد بامیانی و یا زاج سفید مولتانی جوهر شمشیر [ آب داده ] را ظا
پل بامیانلغتنامه دهخداپل بامیان . [ پ ُ ل ِ ] (اِخ ) نام پلی در غزنین قدیم . ابوالفضل بیهقی گوید : و این پل بامیان در آن روزگار (قبل از نهم رجب 422) بر این جمله نبود پلی بود قوی به س
زاج بامیانیلغتنامه دهخدازاج بامیانی . [ ج ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قسمی زاج زرد است . بیرونی گوید: در هند بوسیله ٔ زاج زرد بامیانی و یا زاج سفید مولتانی جوهر شمشیر [ آب داده ] را ظا
نرکیواژهنامه آزاد(نَرکی) در بامیان افغانستان، به معنی خروس است. ماکی، به معنی مرغ خانگی، شکل مفرد ماکیان است و در بامیان اففانستان به کار می رود. «ما» کوتاه شدۀ ماده است و بدین
بامیکانلغتنامه دهخدابامیکان . (اِخ ) تلفظ کهن بامیان . ناحیتی است میان غور و غزنه و کابل . (حاشیه ٔ پورداود بر ج 2 یشت ها ص 326):بلخ رود از کوه اپارسن به بامیکان می آید. (حاشیه پور