بامکنتلغتنامه دهخدابامکنت . [ م ُ / م ِ ن َ ] (ص مرکب ) که مکنت دارد. ثروتمند. پولدار. ملاک . صاحب ثروت . و رجوع به مکنت شود.
موافقت نامه بین دونفرکه بامانت نزدشخص ثالثی سپرده شودوتاحصول شرایط بخصوص بدون اعتبارباشددیکشنری فارسی به عربیخاص
شبالغتنامه دهخداشبا. [ ش َ ] (اِخ ) نام محلی است در یمن و برای عطریات و ادویه ٔ گرانبها معروف بوده و اهالی آن به واسطه ٔ فروش آنها بسیار دولتمند و بامکنت بودند. (از قاموس کتاب
متمکنلغتنامه دهخدامتمکن . [ م ُ ت َ م َک ْ ک ِ ] (ع ص ) جاگیر. (منتهی الارب ). جاگیرنده . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء): و خست جبلی در نهادش متمکن . (گلستان ).که نقطه تا متمک
حزقیالغتنامه دهخداحزقیا. [ ح ِ ] (اِخ ) (به معنی قوت خدا) و او پسر و جانشین آحاز و یکی از سلاطین یهودا بود که در بیست و پنج سالگی در 726 ق . م . به تخت سلطنت جلوس نموده مدت بیست
بضاعتلغتنامه دهخدابضاعت . [ ب ِ ع َ ] (ع اِ) مال التجاره . (ناظم الاطباء) آخریان . سلعه . سعفه . کالا. || مکنت و ثروت . (ناظم الاطباء). مایه و مال و با آوردن ، بردن ،داشتن ، ساخت
بابرلغتنامه دهخدابابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ظهیرالدین محمدبن میرزا عمر شیخ بن سلطان ابوسعیدبن میرزا محمدبن میرانشاه بن تیمور لنگ . پادشاهی که جد اکبر بود و به چهار واسطه نبیره ٔ شاه ت