بامدادانلغتنامه دهخدابامدادان . (اِ مرکب ) مرکب از بامداد بعلاوه ٔ «ان »که بگفته ٔ شمس قیس رازی در المعجم حرف تخصیص است . رجوع به آن در این لغت نامه شود. صبح . بامداد. بام . وقت طلو
بامدادانلغتنامه دهخدابامدادان . (ص نسبی ) منسوب به بامداد پدر مزدک .- مزدک بامدادان ؛ مزدک پسر بامداد. و رجوع به بامداد شود.
مزدک بامدادانلغتنامه دهخدامزدک بامدادان . [ م َ دَ ک ِ ] (اِخ ) مزدک پسر بامدادان . مزدک پسر بامداد. (فرهنگ ایران باستان ص 8). رجوع به مزدک شود.
بامدادینلغتنامه دهخدابامدادین . (ص نسبی ) بامدادی . منسوب به بامداد.- صبح بامدادین ؛ صبح نخستین : چون گوئیش که حجت تا نیمشب نخسبدوندر نماز باشد تا صبح بامدادین . ناصرخسرو.- نماز با
سپیدهفرهنگ مترادف و متضادبامدادان، سپیدهدم، سحر، سپیدهدمان، سحرگاهان، سفیده، شفق، طلیعه، فجر ≠ غروب، فلق
مزدک بامدادانلغتنامه دهخدامزدک بامدادان . [ م َ دَ ک ِ ] (اِخ ) مزدک پسر بامدادان . مزدک پسر بامداد. (فرهنگ ایران باستان ص 8). رجوع به مزدک شود.