بالفروشلغتنامه دهخدابالفروش . [ ف ُ ] (اِخ ) ضبطی دیگر از بارفروش از ولایات مازندران . (از لغات تاریخیه و جغرافیه ٔ ترکی ج 2 ص 41). بارفروشه ده . و امروز آنرا بابل گویند. و رجوع به
بالگویش بختیاری1. بال؛ 2. آستین؛ 3. بازو. bâl-e piran-om derda>:آستین پیراهنم پاره شده است؛ bâl-e arus-e beger:بازوى عروس را بگیر> .
مرغلغتنامه دهخدامرغ . [ م ُ ] (اِ) مطلق پرندگان ، و عربان آن را طیر خوانند. (از برهان ). هر طائر که بال و پر و منقار دارد. (غیاث ). مطلق طایر را گویند سوای کرمهای پردار و قدری
خواتلغتنامه دهخداخوات . [ خ َ ] (ع اِ) آواز بال عقاب هنگام فرودآمدن از هوا. || آواز تندر و توجبه . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
فتخاءلغتنامه دهخدافتخاء. [ ف َ ] (ع ص )عقاب فروهشته بال . عقابی که سست کند بال را وقت فرودآمدن . (منتهی الارب ). مؤنث افتخ . (اقرب الموارد). || (اِ) چیزی است همچو کالبد خشت که ب
تفرشلغتنامه دهخداتفرش . [ ت َ ف َرْ رُ ] (ع مص ) پر وازدن مرغ . (تاج المصادر بیهقی ).بال باز کردن مرغ و گستردن آن بخواهش فرود آمدن بر چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاط