بالورگیلغتنامه دهخدابالورگی . (اِ) آلتی که بدان مایعات را صاف کنند. (ناظم الاطباء). آیا مصحف پالودگی نیست با تغییری مختصر درمعنی ؟
بارگیلغتنامه دهخدابارگی . [ رَ / رِ ] (اِ) اسب را گویند و بعربی فرس خوانند. (برهان ). اسب بود. (اوبهی ) (شرفنامه ٔ منیری ) (غیاث ) (ناظم الاطباء) (دِمزن ) (فرهنگ اسدی چ عباس اقبا
صوالجلغتنامه دهخداصوالج . [ ص َ ل ِ ] (ع اِ) ج ِ صَولَجان : الدهر یلعب بالوری لعب الصوالج بالکرة. (جهانگشای جوینی ). رجوع به صولجان و صَوالِجَه شود.
اذرکلغتنامه دهخدااذرک . [ اَ رَ ] (اِ) ابوریحان بیرونی آرد: قال صاحب کتاب النخب ان الاذرک حجر شریف من سبوک الاسکندرانیین قدیم نفیس یجری مجری الیاقوت فی النفاسة. قال الکندی الزجا
عجللغتنامه دهخداعجل . [ ع ِ ] (ع اِ) گوساله . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). گوساله ٔ اول سال . (اقرب الموارد) (غیاث اللغات ). ج ، عُجول : آل موسی کو دریغا تا کنون ع
چشملغتنامه دهخداچشم . [ چ َ /چ ِ ] (اِ) معروفست که عرب «عین » گویند. (برهان ). ترجمه ٔ عین . (آنندراج ).آن جزء از بدن انسان و حیوان که بر بالای آن ابرو جا گرفته و آلت دیدنست .