بالوجهلغتنامه دهخدابالوجه . [ ج ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حسن آباد بخش کلیبر شهرستان اهر که در 33 هزارگزی باختری کلیبر و 25 هزار و پانصدگزی شوسه ٔ تبریز به اهر واقع است ناحیه ا
بلوجهلغتنامه دهخدابلوجه .[ ب َ ج َ ] (اِخ ) دهی از دهستان سورسور، بخش کامیاران شهرستان سنندج . سکنه ٔ آن 376 تن . آب آن از چشمه و محصول آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج
بالودهلغتنامه دهخدابالوده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) افزوده . نمو کرده . بزرگ شده . (ناظم الاطباء). و رجوع به بالیده شود.
بالوعةدیکشنری عربی به فارسیچاه مستراح , زهکش , ابگذر , زهکش فاضل اب , اب کشيدن از , زهکشي کردن , کشيدن (با يا) , زير اب زدن , زير اب , اب رو , فاضل اب , جوي , شيار دارکردن , اب رودار کردن
مشگین خاوریلغتنامه دهخدامشگین خاوری . [ م ِ ن ِ وَ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای سه گانه ٔ بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر (خیاو) است . در خاور بخش و اغلب قراء آن در جلگه واقع است . از 59
ضلعلغتنامه دهخداضلع. [ ض َ ] (ع مص ) پر شدن شکم از سیری یا سیرابی تا آنکه برسد آب اضلاع را، یا عام است . (منتهی الارب ). || میل کردن . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). کژ گردیدن
بلوجهلغتنامه دهخدابلوجه .[ ب َ ج َ ] (اِخ ) دهی از دهستان سورسور، بخش کامیاران شهرستان سنندج . سکنه ٔ آن 376 تن . آب آن از چشمه و محصول آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج
بالودهلغتنامه دهخدابالوده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) افزوده . نمو کرده . بزرگ شده . (ناظم الاطباء). و رجوع به بالیده شود.