بالعلغتنامه دهخدابالع. [ ل ِ ] (اِخ ) (بمعنی بلعید). یکی از شهرهای پنجگانه است که بر ساحل شرقی دریای قلزم برراه مصر تأسیس یافته بود. (از قاموس کتاب مقدس ).
بالعلغتنامه دهخدابالع. [ ل ِ ] (ع ص ) اسم فاعل از بلع. فروبرنده از حلق . بلع کننده . اوبارنده . || (اِخ ) نام یکی از دو ستاره ٔ سعد بُلَع. نام ستاره ٔ روشن تر از دو ستاره ٔ سعد
بالادیکشنری فارسی به انگلیسیaloft, aweigh, elevated, head, overhead, height, sur-, up , stature, superior, supra-, top, up-, upper, vertex
بالافرهنگ مترادف و متضاد۱. اوج، راس، زبر، سر، صدر، علو، فراز، فوق ≠ پایین، زیر، فرود ۲. مافوق ۳. قامت، قد، هیکل ۴. بلندا، بلندی ۵. عرشه ۶. بلند، رفیع ۷. والا ۸. صدر ۹. زیاد، گران، بیش
بالعکسلغتنامه دهخدابالعکس . [ بِل ْ ع َ ] (ع ق مرکب ) (از: ب + ال + عکس )برعکس . برخلاف . (ناظم الاطباء). و رجوع به عکس شود.
بالعموملغتنامه دهخدابالعموم . [ بِل ْ ع ُ ] (ع ق مرکب ) (از: ب + ال + عموم ) عموماً. بطور عموم . (ناظم الاطباء).
بالعةلغتنامه دهخدابالعة. [ ل ِ ع َ ] (اِخ ) ازقراء بلقاء است در سرزمین شام . گویند بلعام باعور در آنجا وارد شد. (از معجم البلدان ) (مراصد الاطلاع ).
واحد بالعددلغتنامه دهخداواحد بالعدد. [ ح ِ دِ بِل ْ ع َ دَ ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) واحد بالعدد واحد شخصی است که در مقابل واحد جنسی و نوعی قرار دارد و عبارت از امری است که تصور آن مانع