بالویهلغتنامه دهخدابالویه . [ ی َ / ی ِ ] (اِ) پرستو. ابابیل . بالوایه . (آنندراج ). چلچله . مرغ بهشتی . (ناظم الاطباء). رجوع به بالوایه شود.
بالویهلغتنامه دهخدابالویه . [ ی َ ] (اِخ ) ابن محمدبن بالویه بیهقی . ابوالعباس بالویه . از رواة بود. در تاریخ بیهق آمده است : در این ناحیت (بیهق ) وقفی است منسوب به بالویه ، مولد
بالویهلغتنامه دهخدابالویه . [ ی َ ] (اِخ ) نامی از نامهای ایرانی . (یادداشت مؤلف ). و ظاهراً همان بالوی است .
برابرلغتنامه دهخدابرابر. [ ب َ ب َ ] (ص مرکب ) بالسویه . علی السویه . به تساوی . (یادداشت مؤلف ). || معادل . مساوی . طبق . طَبَق . (منتهی الارب ). موافق . یکسان . هذا طبقه و طَب
تحاذیلغتنامه دهخداتحاذی . [ ت َ ] (ع مص ) تقابل . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). بخش کردن میان خود. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء): بنوفلان یتحاذون الماء؛ ای یقتسمونه ُ بالسوی
تقسطلغتنامه دهخداتقسط. [ ت َ ق َس ْ س ُ ] (ع مص ) در خود برابر قسمت نمودن چیزی را و بخش گرفتن ، یقال : تقسطوا الشی بینهم ؛ اذا اقتسموه بالسویه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم
اسلنجلغتنامه دهخدااسلنج . [ اَ ل َ ] (اِ) نوعی از لحیةالتیس است که آنرا ذنب الخیل نیز خوانند. ورم جگر و استسقا را نافعاست . (برهان ). گیاهی است منبت او ریگزارها و شاخش دراز و زرد
جفت بلوطلغتنامه دهخداجفت بلوط. [ ج َ ت ِ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب )قشر داخلی بلوط. (قانون ابوعلی ). غشاء درونی میوه ٔ بلوط است که زیر قشر بیرونی قرار دارد. (ابن البیطار). پوست د