غلولغتنامه دهخداغلو. [ غ َل ْوْ ] (ع مص ) به نهایت بلند نمودن دست را در انداختن تیر، یا به نهایت قدرت دور انداختن تیر را. (منتهی الارب ): غلا الرامی بالسهم غَلْواً وغُلُوّاً؛ ر
اصیلیلغتنامه دهخدااصیلی . [ اَ ] (اِخ ) یحیی شیخ شرف الدین اصیلی مصری . از اکابر شعرای نامی روزگار که اشعارش با ستاره ٔ شعری ̍ همعنان و واسطه ٔ قلاده ٔ زمان بود، و از آنجمله که د
ذوالیدینلغتنامه دهخداذوالیدین . [ ذُل ْ ی َ دَ ] (اِخ ) خرباق بن حبیب سلمی . صحابیست . و او دلیل حبشه بیوم الفیل بود. و از آن او را ذوالیدین گفتند که با هر دو دست کار کردی . و بعضی
عبدالقادرلغتنامه دهخداعبدالقادر. [ ع َ دُل ْ دِ ] (اِخ ) ابن یوسف النقیب الحلبی . وی فقیهی فاضل بود و به سال 1107 هَ . ق . به مدینه درگذشت . از تألیفات اوست : لسان الحکام فی فقه الح
موافقةلغتنامه دهخداموافقة. [ م ُ ف َ ق َ ] (ع مص ) سازواری کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) سازوار کردن با کسی . ضد مخالفت و خلاف . (ناظم الاطباء). با کسی موافقت کردن .(تاج المصاد