بالتماملغتنامه دهخدابالتمام . [ بِت ْ ت َ ] (ع ق مرکب ) (از: ب + ال + تمام ). همگی . جملگی . (ناظم الاطباء). تمامی . و رجوع به تمام شود.
الاکرام بالاتماملغتنامه دهخداالاکرام بالاتمام . [ اَ اِ م ُ بِل ْ اِ ] (ع جمله ٔ اسمیه ) نیکوئی کردن بکامل کردن آنست . این جمله را هنگامی گویندکه کسی نیکی از دیگری دیده و انتظار بیشتری دارد
بابامامالغتنامه دهخداباباماما. (اِ مرکب ، از اتباع ) اصطلاح عامیانه ، بابامامای محله ، آنکه در کارهای عمومی محله رأی از او خواهند. رئیس لوطیان که حل و عقد امور عامه ٔ محلی با اوست
گردشکنلغتنامه دهخداگردشکن . [ گ ِ ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) شکستگی استخوان که بالتمام از یکدیگر جدا شود نه به درازا و وریب .
قاعاً صفصف کردنلغتنامه دهخداقاعاً صفصف کردن . [ عَن ْ ص َ ص َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بالتمام ویران کردن . هرچه بود غارت کردن .
لوت و لندرلغتنامه دهخدالوت و لندر. [ ت ُ ل ُ دُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) بالتمام عور. بالتمام عریان . کاملاً برهنه . بالتمام لوت و عور. لوت ِ لندر. بچه های کوچک تمام عور را، خاصه وقتی ک
مایه سوز شدنلغتنامه دهخدامایه سوز شدن . [ ی َ / ی ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) سرمایه بالتمام یا نزدیک به تمام از دست بشدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).