بالبان بکلغتنامه دهخدابالبان بک . [ ل َ ب َ ] (اِخ ) (بلبان بک ) از رجال معروف دربار سلطان عثمان غازی مؤسس دولت عثمانی است . رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
بالبان بکلغتنامه دهخدابالبان بک . [ ل َ ب َ ] (اِخ ) (یا بلبان بک ) از رجال معروف دربار سلطان محمدخان ثانی و نخستین کسی است که به استانبول حمله کرد. در سال 870 هَ . ق . از طرف سلطان
بالبان چیلغتنامه دهخدابالبان چی . [ ل َ ] (ص مرکب ) بالبان نواز. که متصدی نواختن بالبان است . که نواختن بالبان با اوست . آنکه بالبان نوازد.بالبان زن . شیپورزن . رجوع به بالبان و بالا
امیدلغتنامه دهخداامید. [ اُ / اُم ْ می ] (اِ) در پهلوی ، اُمِت . در پازند، اُمِذ . (از حاشیه ٔ برهان قاطعچ معین ). آرزو. (حاشیه ٔ برهان قاطع) (ناظم الاطباء).رجاء. (ناظم الاطباء)
بادبانلغتنامه دهخدابادبان . (اِ مرکب ) پرده ای باشد که بر تیر کشتی بندند. (برهان )(آنندراج ) (انجمن آرا). جامه ای که در رخ باد در جهاز و کشتی بندند از جهت سرعت سیر. (شرفنامه ٔ منی
بالانلغتنامه دهخدابالان . (اِ) تله ٔ جانوران . (برهان قاطع) (فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ لغات شاهنامه ) (انجمن آرای ناصری ). تله ای که بدان جانوران گیرند.(ناظم الاطباء). صاحب انجمن آرا
باغبانلغتنامه دهخداباغبان . [ غ ْ / غ ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) نگاهدارنده ٔ باغ باشد. (هفت قلزم ). در پهلوی باغبان ، آنکه حفاظت باغ و پرورش گلها و درختهای میوه دار کند. (از حاشیه ٔ
بکار آمدنلغتنامه دهخدابکار آمدن . [ ب ِ م َ دَ ] (مص مرکب ) مفید بودن . فایده داشتن . (ناظم الاطباء). لازم بودن : چنین پاسخ آوردش اسفندیارکه گفتار بیشی نیاید بکار. فردوسی .اگر صد هزا