بالا دادنلغتنامه دهخدابالا دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) راندن چیزی بسوی بالا. فرستادن چیزی بسوی بالا. صعود دادن . متصاعد ساختن : به رای پاک هنر را همی دهد یاری برسم خوب خرد را همی دهد با
دِمَرْگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی حالت خوابیده ، به شکم خوابیدن و بالا دادن باسن برای دخول و سکس
دامیدنلغتنامه دهخدادامیدن . [ دَ ] (مص ) بر بالا رفتن . (برهان ). بالای چیزی گشتن . صعود. زبر چیزی شدن . (شرفنامه ٔ منیری ). || برابر چیزی شدن . (برهان ) . || از بیخ و بن برکندن .
تیر زدنلغتنامه دهخداتیر زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) تیر انداختن . به تیر زخم زدن کسی را. با تیر خسته کردن کسی یا شکاری را. مجروح کردن : سروبالای کمان ابرو اگر تیر زندعاشق آن است که
دملغتنامه دهخدادم . [ دَ ] (اِ) نفس . (شرفنامه ٔ منیری ) (غیاث ) (لغت محلی شوشتر، خطی ) (دهار) (منتهی الارب ). نفس و هوایی که به واسطه ٔ حرکات آلات تنفس در شش داخل می شود و از