بالانیلغتنامه دهخدابالانی . (اِ) فرق سر. (فرهنگ شعوری ج 1 ص 192). هرچیز که پوشاند سر را. (ناظم الاطباء). اما در کتب و مآخذ دسترس دیگر دیده نشد. || منسوب به بالان که دهلیزخانه است
بالانیلغتنامه دهخدابالانی . (ص نسبی ، اِ) اسب کندرو. (شرفنامه ٔ منیری ) (آنندراج ). اسب بارگیر. (شرفنامه ٔ منیری ) (آنندراج ). اسب پالانی . (ناظم الاطباء). ظاهراً بالانی صورتی از
بالانیلغتنامه دهخدابالانی . (ص نسبی ) منسوب است به قریه ٔ بالا از قرای مرو که به فارسی آنرا کوالا خوانند. (انساب سمعانی ).
بالانیدنلغتنامه دهخدابالانیدن . [ دَ ] (مص ) رویاندن . به رویش داشتن . به برآمدن داشتن . پروردن . پرورش دادن . گوالانیدن . نمو دادن .انماء. (یادداشت مؤلف ). نمو دادن . انشاء. (مجمل
بالانیدنلغتنامه دهخدابالانیدن . [ دَ ] (مص ) رویاندن . به رویش داشتن . به برآمدن داشتن . پروردن . پرورش دادن . گوالانیدن . نمو دادن .انماء. (یادداشت مؤلف ). نمو دادن . انشاء. (مجمل
بربالانیدنلغتنامه دهخدابربالانیدن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) بالانیدن . اشباب ؛ بربالانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). رجوع به بالانیدن شود.
نابرآوردهلغتنامه دهخدانابرآورده . [ ب َ وَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) برنیاورده . بالانیاورده . برنکشیده . کوتاه . مقابل بلند.- آواز نابرآورده ؛ آوازی که از کوتاهی به لب نرسیده : چو آگا
ازکاءلغتنامه دهخداازکاء. [ اِ ] (ع مص ) پاکیزه گردانیدن . (منتهی الارب ). || بالانیدن کشت . گوالانیدن زرع . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). افزایش کردن کشت و افزایش دادن . || گوال
گوالانیدنلغتنامه دهخداگوالانیدن . [ گ ُ دَ ] (مص ) نمو دادن . انماء. افزون کردن . بالانیدن . و رجوع به گوالاندن و گوالیدن شود.