بالابرندهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت یۀ خمیر، مادۀورآورنده، اهرم، جک، بازو، جرثقیل، قرقره، ماشین، آسانسور، بالابر، تشک فنری چیز سبک
بالابرآمدهلغتنامه دهخدابالابرآمده . [ ب َ م َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) صعودکرده . متصاعدشده . || مرتفع. برجسته . (ناظم الاطباء).
بالچرخrotorcraft, rotorplaneواژههای مصوب فرهنگستانهواپویهای که نیروی بالابرنده و بَرار آن ازطریق بالهای گردان تأمین میشود متـ . هواگرد بالچرخ rotary–wing aircraft
رافعفرهنگ انتشارات معین(فِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - بالابرنده ، بلند کننده . 2 - بردارندة قصه به شاه یا امیر، عرض حال دهنده .