باقی ماندنلغتنامه دهخداباقی ماندن . [ دَ ] (مص مرکب ) بجای ماندن . بازماندن : آنجاکه یک مصلحت خداوند سلطان باشد در آن بندگان دولت را هیچ چیز باقی نماند. (تاریخ بیهقی ص 269 چ ادیب ).از جمالش ذره ای باقی نماندآن قدح بشکست و آن ساقی نما
باقی ماندندیکشنری فارسی به انگلیسیabide, bide, last, leave, perdure, persist, persistence, remain, stay
باقی ماندنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت ] باقی ماندن، اضافه آمدن، بازماندن بقا داشتن، پاینده بودن، ماندن، ثبات داشتن باقی گذاشتن، بهیادگارگذاشتن
بوق دندهعقبback-up alarm/ back up alarm, back-up horn, reversing warning signal, reversing bleeperواژههای مصوب فرهنگستاندر برخی از خودروها، بوقی ناپیوسته که در حالت دندهعقب برای هشدار دادن به عابران پیاده یا دیگر رانندگان به صدا درمیآید
باقیلغتنامه دهخداباقی . (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر بقاء است و بقاء ثبات شی ٔ است بحال و صورت نخست ، برابر آن فناء است . (از تاج العروس ). آنکه دارای دوام و ثبات باشد. (از اقرب الموارد). پاینده . (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی ). پایدار. جاوید. بی زوال . ازلی . سرمدی . دائم و قائم . ثابت . با
باقیلغتنامه دهخداباقی . (اِخ ) (... چلبی ) از شعرای روم (عثمانی ). در تذکرة الخواص آمده است : بعد از نجاتی که ملک الشعرای روم است وی را مسلم دارند.در شهر حلب بشرف ملاقاتش نایل شدم . اکثر با حقیر شوخیهائی میکرد. خواجه زاده ای داشت بنام یوسف چلبی که حقیقةً یوسف ثانی بود و شاعر نامبرده از وی فرم
باقیلغتنامه دهخداباقی . (اِخ ) (... دماوندی ) از شعرای ایران و اهل دماوند بوده است . از اوست :نخست آن سنگدل با بی دلان آمیختن گیردچو وصلت درمیان پیدا شود خون ریختن گیرد.(از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1204
باقیلغتنامه دهخداباقی . (اِخ ) (... کاشانی ) اصلش از مردم کاشان بود. دیوانش ملاحظه شده . بسعی بسیار این بیت از دیوانش استخراج گردید:باقی چمنی نیست چو گلزار محبت خاری که از آن گل بتوان چید ندارد.(آتشکده ٔ آذرص 241).
باقیلغتنامه دهخداباقی . (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر بقاء است و بقاء ثبات شی ٔ است بحال و صورت نخست ، برابر آن فناء است . (از تاج العروس ). آنکه دارای دوام و ثبات باشد. (از اقرب الموارد). پاینده . (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی ). پایدار. جاوید. بی زوال . ازلی . سرمدی . دائم و قائم . ثابت . با
باقیلغتنامه دهخداباقی . (اِخ ) (... چلبی ) از شعرای روم (عثمانی ). در تذکرة الخواص آمده است : بعد از نجاتی که ملک الشعرای روم است وی را مسلم دارند.در شهر حلب بشرف ملاقاتش نایل شدم . اکثر با حقیر شوخیهائی میکرد. خواجه زاده ای داشت بنام یوسف چلبی که حقیقةً یوسف ثانی بود و شاعر نامبرده از وی فرم
باقیلغتنامه دهخداباقی . (اِخ ) (... دماوندی ) از شعرای ایران و اهل دماوند بوده است . از اوست :نخست آن سنگدل با بی دلان آمیختن گیردچو وصلت درمیان پیدا شود خون ریختن گیرد.(از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1204
باقیلغتنامه دهخداباقی . (اِخ ) (... کاشانی ) اصلش از مردم کاشان بود. دیوانش ملاحظه شده . بسعی بسیار این بیت از دیوانش استخراج گردید:باقی چمنی نیست چو گلزار محبت خاری که از آن گل بتوان چید ندارد.(آتشکده ٔ آذرص 241).
باقیلغتنامه دهخداباقی . (اِخ ) (... ماوراءالنهر) از شعرای پارسی زبان اهل ماوراءالنهر بوده . از اوست :چنان کز دل شدم باقی اسیر عشق دلجوئی نه دل دارم ، بلائی بهر جان خویشتن دارم .(از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص <span class="hl" dir="l
درباقیلغتنامه دهخدادرباقی . [ دَ ] (اِ مرکب ) باقی مانده : چو از عراق فرستاده ایم درباقی چرا به من زر فانی زشام نفرستاد.سیدحسن غزنوی .
خباقیلغتنامه دهخداخباقی . [ خ َ ] (اِخ ) ابوالحسن علی بن عبداﷲ الخباقی الصوفی . از زهاد زمان بود. اصل وی از خباق و بشام و عراق حدیث شنید و از ابوسعید اسماعیل بن عبدالقاهر جرجانی روایت کرد و ابوسعد او را درزمره ٔ شیوخ خود نام برده است . مرگ او به سال 519 هَ. ق
خمارباقیلغتنامه دهخداخمارباقی . [ خ ُ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان بزچلو بخش وفس شهرستان اراک . دارای 302 تن سکنه ، آب آن از قنات و غلات و بنشن و پنبه و ارزن و انگور. شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیبافی ، راه اتومبیل رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span cl
باقیلغتنامه دهخداباقی . (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر بقاء است و بقاء ثبات شی ٔ است بحال و صورت نخست ، برابر آن فناء است . (از تاج العروس ). آنکه دارای دوام و ثبات باشد. (از اقرب الموارد). پاینده . (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی ). پایدار. جاوید. بی زوال . ازلی . سرمدی . دائم و قائم . ثابت . با
زنباقیلغتنامه دهخدازنباقی . [ ] (اِ) نوعی سبزی . (از دزی ج 1 ص 605). گیاهی است که به ری روید. رجوع به مفردات ابن البیطار شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به ماده ٔ قبل شود.