باقیمتلغتنامه دهخداباقیمت . [ م َ ] (ص مرکب ) (از با+ قیمت ) باارزش . گران قدر. گرانبها. ارزنده : و از وی [ از پارس ] بساطها و فرشها و زیلوهاو گلیمهای باقیمت خیزد. (حدود العالم ) : دریای سخن ها سخن خوب خدایست پرگوهر باقیمت و پرلؤلؤ لالا. ن
دنقرالغتنامه دهخدادنقرا. [ ] (اِخ ) شهری است بر مشرق رود نیل [ به مصر ] آبادان و بانعمت و از وی جامه های کتان خیزد مرتفع باقیمت . (حدود العالم ).
کویابهلغتنامه دهخداکویابه . [ ] (اِخ ) نزدیکترین شهری است از روس به مسلمانی و جایی بانعمت است و مستقر ملک است و از وی مویهای گوناگون و شمشیر باقیمت خیزد. (حدود العالم ).
کرامیلغتنامه دهخداکرامی . [ ک ِ ] (ص ) شریفتر. پاک نژادتر. محترم . باعزت . بااحترام . || گران . باقیمت . گرانمایه . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).
روایشلغتنامه دهخداروایش . [ رَ ی ِ ] (اِمص ) رواج فروش اسباب و متاعهای باقیمت که بسهولت فروخته شوند. (ناظم الاطباء). روایی و سهولت در فروش امتعه و اثاث پرقیمت . (از اشتینگاس ).