باقوتلغتنامه دهخداباقوت . [ ق ُوْ وَ ] (ص مرکب ) (از: با + قوت ) نیرومند. بانیرو. باتوان . مقابل ضعیف و ناتوان : گر سخنهای کسائی شده پیرند و ضعیف سخن حجت باقوت و تازه وْ برناست .
باغوتلغتنامه دهخداباغوت . (اِ) عیدی مر ترسایان را. (ناظم الاطباء). همان باغوث است که بمعنای استسقا بود. (ناظم الاطباء). همان باعوث است . (منتهی الارب ). اعجمی معرب است و آن عید ن
نیرومندفرهنگ مترادف و متضادباقوت، بانیرو، پرزور، پرزور، پرقوت، توانا، زورمند، قوی، قوی، قویجثه، مقتدر ≠ ضعیف
ارتعافلغتنامه دهخداارتعاف . [اِ ت ِ ] (ع مص ) توانا و باقوت شدن . (منتهی الارب ). || ارتعاف فرس ؛ پیشی کردن و درگذشتن اسب .
اصوصلغتنامه دهخدااصوص . [ اَ ] (ع ص ) شتر ماده ٔ یکساله ٔ فربه و باقوت . و منه : اصوص علیها صوص . (منتهی الارب ). ناقة اصوص علیها صوص ؛ مثلی است و آنرا برای مالدار و توانگری آرن