باقعلغتنامه دهخداباقع. [ ق ِ ] (ع اِ) کفتار. ضبع. (در این بیت از اخطل بدین معنی است یا بمعنی غراب ابلق ) : کلوا الضب و ابن العیر و الباقع الذی یبیت یعس اللیل بین المقابر. (از تا
باقانیلغتنامه دهخداباقانی . (اِخ ) محمودبن برکات ملقب به نورالدین . فقیه حنفی دمشقی بود که در فقه حنفی آثاری دارد، او راست : مجری الانهر فی شرح ملتقی الابحر و تکملة البحرالرائق فی
باقارالغتنامه دهخداباقارا. (اِخ ) (تلفظی از باگارا) قصبه ٔ مرکز ناحیه ٔ ولایت مورت و موزل فرانسه . رجوع به باکارا و همچنین به قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1200 شود.