بافرلغتنامه دهخدابافر. [ ف َ ] (ص مرکب ) (با + فر)باطمطراق . باشوکت . دارنده ٔ فر. باشکوه : چو زین آگهی شد بفغفور چین که بافر مردی از ایران زمین . فردوسی .نه بافرش همی بینم نه ب
buffersدیکشنری انگلیسی به فارسیبافر ها، حائل، میانگیر، سپر، فنر، استفاده از میانگیر، ضربت خور، ضرب خور