باغ جنتلغتنامه دهخداباغ جنت . [ غ ِ ج َن ْ ن َ ] (اِخ ) باغی بوده است به قزوین که آنرا باغ سعادت آباد نیز خوانده اند : سفیر فیلیپ سوم پادشاه اسپانی در سال 1026هَ . ق . به ایران آمد
باغ جنتلغتنامه دهخداباغ جنت .[ غ ِ ج َن ْ ن َ ] (اِخ ) باغی است به شیراز از بناهای حاج میرزا ابوالحسن خان مشیرالملک و آنرا حدود سال 1260 هَ . ق . ساخته است . (از فارسنامه ٔ ناصری ص
باغلغتنامه دهخداباغ . (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان مارز بخش کهنوج شهرستان جیرفت که در 150 هزارگزی جنوب کهنوج و 10 هزارگزی باختر راه مالرو انگهران به کهنوج واقع و دارای 4 تن سک
باغلغتنامه دهخداباغ . (اِخ ) دهی است از دهستان بریاجی بخش سردشت شهرستان مهاباد که در 3 هزارگزی خاور سردشت و یک هزارگزی جنوب شوسه ٔ سردشت به مهابادواقع است . ناحیه ای است کوهستا
باغ سعادت آبادلغتنامه دهخداباغ سعادت آباد. [ غ ِ س َ دَ ] (اِخ ) باغی بوده است به قزوین که باغ جنت نیز خوانده میشده است . رجوع به زندگانی شاه عباس اول ج 1 ص 189 و 193 و همچنین رجوع به باغ
باغ فردوسلغتنامه دهخداباغ فردوس . [ غ ِ ف ِ دَ / دو ] (اِخ ) نام محلتی است در جنوب تهران نزدیک محله ٔ باغ جنت .
جنتلغتنامه دهخداجنت . [ ج َن ْ ن َ ] (ع اِ) بستان . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بستانی را گویند که درختان آن زمین را پوشیده باشد چه در هر لفظ عربی که جیم و نون باشد معنی خفا و پ
کرخ وارلغتنامه دهخداکرخ وار. [ ک َ ] (ص مرکب ) مانند کرخ . شبیه به کرخ : هر روز شادی نوبنیاد و رامشی زین باغ جنت آیین زین کاخ کرخ وار. فرخی .رجوع به کرخ و کرخ بغداد شود.
نولغتنامه دهخدانو. [ ن َ / نُو ] (ص ) نقیض کهنه . (برهان قاطع) (انجمن آرا). تازه . (ناظم الاطباء). جدید. (دهار). حادث . حدیث . (السامی ) : بدان نامورگفت پاسخ شنویکایک ببر پیش