باطیهلغتنامه دهخداباطیه . [ ی َ / ی ِ] (اِ) بادیه . کاسه ٔ بزرگ . (آنندراج ) (منتهی الارب ).و آن ظرفی باشد مقعر و عرب آن را ناجود گوید. معرب پاتیله . (بحر الجواهر). اعجمی ، مشهور
باطیهفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. (نجوم) از صورتهای فلکی نیمکرۀ جنوبی؛ پیاله.۲. [قدیمی] ظرف شیشهای بزرگی که در آن شراب میریختند؛ کاسه؛ بادیه.
بهاطیهلغتنامه دهخدابهاطیه . [ ب َ ی َ ] (اِخ ) شهریست در هند که سلطان محمود غزنوی آنرا فتح کرد و نام پادشاه آن «بچهرا» بود. (فرهنگ فارسی معین ) : ور از بهاطیه گویم عجب فرومانی که
بهاطیةلغتنامه دهخدابهاطیة. [ ب َ طی ی َ ] (اِخ ) ازقراء بغداد. (از معجم البلدان ) (از مراصد الاطلاع ).
آبگوشت خوریلغتنامه دهخداآبگوشت خوری . [ خوَ / خ ُ ] (اِ مرکب ) کاسه ٔ خردتر از باطیه وبزرگتر از ماست خوری که عادةً در آن آبگوشت خورند.
آبگردانلغتنامه دهخداآبگردان . [ گ َ ](اِ مرکب ) چم فلزین . ملعقه ٔ کلان باندازه ٔ باطیه ٔ دسته دار که بدان از دیگ های بزرگ آب و جز آن برگیرند.
آش خوریلغتنامه دهخداآش خوری . [ خوَ / خ ُ ] (اِ مرکب ) ظرفی گود، میان باطیه و ماست خوری که در آن آش خورند. || کفچه ای که بدان آش گیرند.
کعب دارلغتنامه دهخداکعب دار. [ ک َ ] (نف مرکب ) دارای کعب و کعب در ظرفها حلقه مانندی است متصل به تحت ظرف و غیر از پایه ٔ آن است و بدان ظرف راست بر زمین قرار گیرد و عوام کب دار گوین
ساتگینیلغتنامه دهخداساتگینی . (اِ) قدح و پیاله ٔ بزرگ شرابخوری را گویند. (برهان ) (آنندراج ) (جهانگیری ) (انجمن آرا). بادیه . باطیه . پیاله ٔ بزرگ : ساقیا ساتگینی اندر ده مطربا رود