باطولغتنامه دهخداباطو. [ ] (اِخ ) ضبط دیگری از کلمه ٔ باتو (باتوخان )، از سران طوایف مغول . رجوع به از سعدی تا جامی ص 59 و 374 شود.
باتولغتنامه دهخداباتو. (اِ) بمعنی باتس باشد که ترنج است . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (شعوری ) (دمشقی ). اترج . (دمشقی ). اترنج . (دمشقی ) (الفاظالادویه ). || حب السلاطین .
باتولغتنامه دهخداباتو. (اِخ ) یا صاین خان . نام یکی از پادشاهان چنگیز. (برهان ) . نام یکی از خوانین مغول که او را باتوخان گفتندی و شهر سرای که از بلاد ترکستانست سرای باتو خوانند
باطوسلغتنامه دهخداباطوس .(اِخ ) ظاهراً مصحف از ناطوس است که بگفته ٔ دسلان ، منظور آناطولی است و وی بنقل از ادریسی مینویسد این کلمه بمعنی خاور است . (از حاشیه ٔ مقدمه ٔ ابن خلدون
باطوقانلغتنامه دهخداباطوقان . (اِخ ) محلتی به اصفهان . در مجمل التواریخ و القصص آمده است : و شهر [ اصفهان ] فراخ گشت در خلافت منصور، و این پانزده پاره دیه بود که همه صحرای آن خانه
باطولیلغتنامه دهخداباطولی . (اِخ ) دهی است از دهستان آسیاب بخش هندیجان شهرستان خرمشهر که در 57 هزارگزی شمال باختری هندیجان و در کنار راه اتومبیل رو بهبهان بخلف آباد در دشت واقع اس
باطوملغتنامه دهخداباطوم . (اِخ ) شهر و بندر معروف روسیه در ساحل شرقی دریای سیاه که دارای 78000 سکنه و آب و هوای معتدل و بارندگی فراوان است . شهری تجارتی و در عین حال سوق الجیشی ا
باطوملغتنامه دهخداباطوم . (اِ) باتوم . تلفظ عامیانه کلمه ٔ فرانسوی باطون . چوبدستی مخصوص صاحب منصبان نظامی و پاسبانان . رجوع به باطون شود.
باطوسلغتنامه دهخداباطوس .(اِخ ) ظاهراً مصحف از ناطوس است که بگفته ٔ دسلان ، منظور آناطولی است و وی بنقل از ادریسی مینویسد این کلمه بمعنی خاور است . (از حاشیه ٔ مقدمه ٔ ابن خلدون
باطوقانلغتنامه دهخداباطوقان . (اِخ ) محلتی به اصفهان . در مجمل التواریخ و القصص آمده است : و شهر [ اصفهان ] فراخ گشت در خلافت منصور، و این پانزده پاره دیه بود که همه صحرای آن خانه
باطولیلغتنامه دهخداباطولی . (اِخ ) دهی است از دهستان آسیاب بخش هندیجان شهرستان خرمشهر که در 57 هزارگزی شمال باختری هندیجان و در کنار راه اتومبیل رو بهبهان بخلف آباد در دشت واقع اس
باطوملغتنامه دهخداباطوم . (اِخ ) شهر و بندر معروف روسیه در ساحل شرقی دریای سیاه که دارای 78000 سکنه و آب و هوای معتدل و بارندگی فراوان است . شهری تجارتی و در عین حال سوق الجیشی ا
باطوملغتنامه دهخداباطوم . (اِ) باتوم . تلفظ عامیانه کلمه ٔ فرانسوی باطون . چوبدستی مخصوص صاحب منصبان نظامی و پاسبانان . رجوع به باطون شود.