باشولغتنامه دهخداباشو. (اِ) چلپاسه . (برهان ) (فرهنگ جهانگیری ). رشیدی گوید در جهانگیری بمعنی چلپاسه آورده و ظاهراً کرباشو است نه باشو. (فرهنگ رشیدی ). رجوع به کرپاسو و کرباشو ش
باشولغتنامه دهخداباشو. (اِ) دراصطلاح محلی دهات کرمان پدرجد را گویند و «بابو» جد را و در لهجه ٔ عامه بصورت بابو و باشو گفته میشود.
باشولغتنامه دهخداباشو. [ ش ْ ش ُ] (اِخ ) بروایت ابن حوقل شهری بسیار حاصلخیز و مستحکم در جزیره ٔ شریک بدین نام بوده و از آنجا تا قیروان یک منزل راه است . (معجم البلدان ) (مراصد ا
باشومونلغتنامه دهخداباشومون . [ ش ُ م ُ ] (اِخ )از نمایندگان پارلمان و از ادبای فرانسوی که در پاریس تولد یافت و در همان شهر درگذشت (1624 - 1702 م .). اشعار او در سال 1755 م . گردآو
باشوانلغتنامه دهخداباشوان . (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان پشت آربابا بخش بانه ٔ شهرستان سقز که در 21 هزارگزی جنوب باختر بانه واقع ودارای 20 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ج 5).
باشوشیناکلغتنامه دهخداباشوشیناک . [ ](اِخ ) یکی از پادشاهان عیلام که قبل از غلبه ٔ سومریهای شهر (اور) بر عیلام سلطنت میکرد. مجسمه ای از سنگ ساخته است و شکل آن چنین است : پادشاه بر تخ
باشومونلغتنامه دهخداباشومون . [ ش ُ م ُ ] (اِخ )از نمایندگان پارلمان و از ادبای فرانسوی که در پاریس تولد یافت و در همان شهر درگذشت (1624 - 1702 م .). اشعار او در سال 1755 م . گردآو